6ماهگی ساینا
دختر نازم بالاخره موفق شدم بیام و برات ١پست جدید رو بزارم اتفاقات جدید رو ثبت کنم مامانی رو ببخش آخه امتحانام شروع شده همزما تحویل پروژه.. وقت کم میارم معمولا تا4 صبح بیدارمو به کارام میرسم از اینا که بگذریم باید بکم این چند روز اتفاقای خوب و بد زیادی افتاده،از جشن 6ماهی6نفره ی نیم سالگی ساینا جونم تا واکسن و ... عزیز دل مامان نیم سالگیت مباااااااااارک عشقم ایشالله همیشه صحیح و سلامت باشی دخترکم اما برات بگم از واکسن و بعد از اون... 10/12 ساعت 9 واکسنت رو زدیم منو بابابزرگی(مامانی)شما رو بردیم وقتی که سوزن رو زد تو پات چیزی نگفتی اما وقتی تزریق کرد کلی گریه کردی و همش میگفتی من من من... الهی بمیرم عشقم دل مام...